داستان این کتاب زیبا روایتگر زندگی پسری به اسم پیپ است که پدر و مادر خود را از دست داده و فقط یک خواهر بد جنس برای او به جای مانده است. کتاب آرزوهای بزرگ به قلم چارلز دیکنز می باشد.
دانلود کتاب آرزوهای بزرگ
- بدون دیدگاه
- 946 بازدید
- نویسنده : چارلز دیکنز
- دسته : داستان , خارجی
- زبان : فارسی, انگلیسی
- صفحات : 684 + 235
- بازنشر : دانلود کتاب
- ترجمه فارسی و انگلیسی قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : چارلز دیکنز
- دسته : داستان , خارجی
- زبان : فارسی, انگلیسی
- صفحات : 684 + 235
- بازنشر : دانلود کتاب
- ترجمه فارسی و انگلیسی قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود کتاب آرزوهای بزرگ
- کتاب اورجینال و کامل
- این کتاب هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود کتاب آرزوهای بزرگ
آنها به زور به من گفتند تا دزدی کنم . نام کامل من ” پیریپ ” است و به اسم ” فیلیپ ” شناخته می شوم . در کودکی ، پدر و مادرم را از دست دادم و خواهرم خانم جو گارگری ، که با یک آهنگر ازدواج کرده بود ، مرا بزرگ کرد . خانهی ما در یک منطقهی داغ و مرطوب واقع شده بود ، در دامنه های کوه ، نزدیک به رودخانه و بیست مایل فاصله از دریا .
انتهایی ترین خاطراتم از یک غروب سرد و دلگیر بود که هوا به تدریج تاریک می شد . در یک لحظه فهمیدم که این مکان ، با فراوانی گرد و غبار و در برابر علفهای هرز ، به غیر از یک قبرستان ، جایی دیگر نبود . اینجا جایی بود که پدر ، مادر و پنج برادر کوچکم به خاک سپرده شده بودند . محل بی سکنه ای کنار قبرستان ، احاطه شده از باتلاق و کمی پائینتر ، نزدیک رودخانه بود و دورتر از آن ، جایی که باد از سوی آن وزید ، دریا قرار داشت . پسر کوچکی که برای مدت زمان زیادی در آنجا مانده بود ، همین حالا وحشت زده به اطراف نگاه می کند و گریه می کند .
پیپ یک کودک بود که در حال بازی در نزدیکی قبرستان بود . ناگهان یک فریاد وحشتناک از میان قبرها شنیدم ، صدایی که مرا متوقف کرد و به غیرت کوچکترین عضوم را لرزاند . یک مرد ترسناک با پوستی تیره و زنجیر هایی به پاهایش به سرعت به سمت من راه پیدا کرد . با وجود اینکه تمام وجودم در وضعیت وحشت و ترس بود ، با لحنی لنگان لنگان از من اطرافش گرفت و تقاضایی را که تا کمینه ممکن از من باقی مانده بود ، نقل کرد . با وجود وحشت غرق کننده ام ، از او التماس کردم که خود را کشتار نکند . او با چشمان پر خشم گفت : ” برای من هویتت را اعلام کن . ” با لرزش ، جواب دادم : ” پیپ ، آقا . ” او دستور داد : ” دوباره بگو . ”
پیپ ، پیپ ، آقا .
مرد گفت : ” مکان زندگیت را به من بگو .
من به سمت روستای ما که در نزدیکی یک مایلی از کلیسا است ، اشاره کردم .” آن مرد برای چند لحظه به من خیره شد ، سپس مرا مورد بازجویی قرار داد و جیب های لباسم را خالی کرد . جز یک تکه نان هیچ چیز دیگری در جیبم نبود . او آن تکه نان را برداشت و با حرص آن را خورد . سپس هنگام لیسیدن لب هایش ، به من گفت : ” ای سگ جوان ، چند تا جوجه چاق داری ؟ ”
هر چند که سن و بدن من همخوانی نداشتند و من خیلی لاغر بودم ، اما جوجه هایی داشتیم که به نظرم چاق بودند . یک روز ، یک فرد از من پرسید که پدر و مادرم کجا هستند . وقتی که من به سنگ قبر آنها اشاره کردم ، او بعد از اینکه فهمید با خواهرم زندگی می کنم که همسر یک آهنگر است ، به خشونت اشاره کرد . سپس منو تهدید کرد که فردا صبح مقداری غذا و یک سوهان برایش بیاورم و گرنه ، جگر و قلبم را خواهد خورد و من نباید در این موضوع با کسی حرف بزنم .
او گفت که همراه من یک مرد جوان است که در اینجا مخفی شده و مرا فرشته می داند . او به قتل رفتن و خوردن قلب و جگر بچهها علاقه مند است و اگر کودکی بخواهد از او فرار کند ، هیچ فایده ای ندارد . من قول دادم که غذا و هر چیز دیگری که بتوانم به او بدهم ، برایش بیاورم و خداحافظی کنم . او به سرعت به سمت دیوار کلیسا رفت و بعد از چند لحظه ، با سرعتی فوق العاده به خانه دویدم .
سرقت از خانم جو
آبجی من ، خانم جو گارگری ، حدودا 20 سال از من بزرگتر بود . بلند قد بود و اندامی لاغری داشت و صورت او هم معمولی بود . او از شهرت زیادی بین همسایه ها برخوردار بود به خاطر اینکه از بچگی مرا با دستهای خودش بزرگ کرده بود . همینطور میدانستم که او دستهای سنگین و خشنی دارد و همواره شوهرش را نیز به همین دستان میزد ، طوری که من خیال میکردم هر دوی ما را اون بزرگ کرده است .
جو آقایی با قد معمولی ، موهایش به رنگ قهوه ای روشن و چشمان آبی در کل آدمی خوش صورت و آرامش بخش به نظر می رسید .
وقتی از کلیسا به سمت خانه می رفتم ، دیدم که کارگاه جو تعطیل شده بود و وقتی وارد خانه شدم ، جو را در آشپزخانه تنها دیدم . احساس مشترکی با جو داشتم . او به من گفت که خواهرم چندین بار برای پیدا کردن من از خانه خارج شده بود و یک تکه چوب هم با خودش برده بود . او به من پیشنهاد کرد که پشت در مخفی شم و من فوراً این کار را انجام دادم . همان لحظه خواهرم وارد شد و در را تا آخر باز کرد . ناگهان متوجه شد که چیزی پشت در است و وقتی متوجه شد ، من را دید و شروع به حمله کرد ، سپس مرا به سمت جو پرت کرد . جو همیشه حامی من بود .
او هم من را به سوی بخاری هدایت کرد و از نرده ها بالا رفت . خانم جو گارگری پاهای خود را محکم به زمین می زد و می گفت : …
part 1
Mi padre llevaba el apellido Pirrip, y mi nombre cristiano era Felipe, así que mi lengua de infante solo podía pronunciar Pip. Por lo tanto, me llamé a mí mismo Pip, y así me llamaron después.
Doy Pirrip como el apellido de mi padre, basado en la autoridad de su lápida y de mi hermana, la señora Joe Gargery, quien se casó con el herrero. Como nunca vi a mi padre ni a mi madre, y nunca vi ningún parecido con ninguno de ellos (pues sus días fueron mucho antes de la época de las fotografías), mis primeras fantasías sobre cómo eran, fueron irracionalmente.
The inscriptions on my parents’ tombstones led me to form fanciful notions about their appearances and personalities. The lettering on my father’s grave suggested to me that he was a sturdy, square-built man with dark curly hair. Similarly, from the wording on the inscription for “Georgiana Wife of the Above,” I whimsically concluded that my mother was freckled and delicate. Adjacent to their burial site, five small stone tablets, each approximately eighteen inches in length, memorialized the premature passing of my five young brothers who gave up on life at a very early age.
In the midst of that universal struggle, I firmly held the belief that they had all come into the world lying on their backs with their hands in their trouser pockets, and had never removed them in this lifetime.
Our surroundings were the marshy countryside, situated by the river, within about twenty miles of the sea as the river curved. My earliest and most distinct impression of the true nature of things seems to originate from this place.