دانلود کتاب جای خالی سلوچ

این اثر زیبا زندگی دردناک یک خانوم روستایی را به تصویر می کشد که همسرش به طرز عجیبی گم شده حال او سعی دارد در نبود همسرش از خانواده خود محافظت کند. کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت‌ آبادی می باشد.

دانلود کتاب جای خالی سلوچ

زمانی که مرگان از بالش بلند شد، سکوت وجود نداشت. بچه‌ها هنوز در خواب بودند و آقا عباس، زلف‌های مرگان را کنار صورتش به زیر چادر محکم کرد و از روی تخت بلند شد. با قدم‌های سنگین به حیاط کوچک خانه رفت و سپس به سوی تنور. سلوچ هم نبود. شب‌های قبلی هم، مرگان متوجه نمی‌شد چرا سلوچ شب‌ها به تاخیر می‌افتاد. او فقط دید که سلوچ شبیخواب می‌رود، اما دیر برمی‌گشت. مرگان نمی‌دانست چرا؟ شاید شب‌ها دیر بیدار می‌شد و به خانه می‌آمد یا شاید استراحت می کرد یا می‌خوابید. بدنش لاغر بود و خودش را جمع می‌کرد. شاید تا صبح صحبت می‌کرد و با خودش حرف می‌زد! این چند روزه آخر از حرف و گفتگو پرهیز می‌کرد. به خاموشی فرو می‌رفت و صبح‌ها به سمت کار می‌رفت و پایین سرش سلوچ نیز خاموش بود.
او هر صبح، بدون اینکه به همسرش خیره می شود، پیش از بیدار شدن بچه‌ها، از درز دیوار خارج می شد. صدای سرفه هایش دائمی بود ولی حالا بی خیال شده بود. سلوچ گم شده بود. او حتی پاپوش یا کلاهی نمی‌پوشید تا همسایگانش صدای قدم‌هایش را نشنوند. مرگان نمی‌دانست کجا می‌رود. حتی خودش هم این را نمی‌فهمید. افراد به تنهایی زندگی می‌کردند و هر کس به مشکلات خودش فکر می‌کرد. هیچکس نمی‌خواست با دیگران مواجه شود. آنها مثل انسان‌هایی در زیر یخی خشک و پنهان بودند. سرمای بی‌پایان کوچه‌ها را پر می‌کرد و سلوچ، با مرده خود روی شانه‌اش، در این سرمای خشک گم شده بود. مرگان نمی‌دانست مردش کجا می‌رود، در ابتدا کنجکاو بود اما بعد دست کم کرد. حالا فقط عادتش به این کار بود که باقی مانده بود و حتی این عادت هم دارد رنگ و بوی خود را از دست بدهد، تا آخرین ذره‌ای از خود را از دست بدهد.
مه چیز از بین مرگان و سلوچ برخاسته بود، آنها که زندگی را به هم می‌بافتند. بدون کار یا سفره، هیچ چیز بی معنی نیست. عشق و بی عشق، سکوت و صدا، خنده و گریه، همه به زبان غیرمستقیم ارتباط برقرار می‌کنند. زبان و قلب از کار افتاده، لبها سکوت می‌رانند و روح در چهره، وجود در چشمها خشک می‌شود. دست‌ها در بیکاری کوفته می‌شوند و ابزارهای فلاحت در خانه‌ای خالی پنهان می‌شوند.
سلوچ، گیج و گمانه زنی بود. نه حرف می‌زد و نه به دیگران گوش می‌کرد. اما آیا مرگان حرفی دارند که بخواهند با سلوچ صحبت کنند؟ آیا چیزی وجود دارد که مرگان بهانه‌ای برای صحبت با او پیدا کنند؟
وقتی همه چیز در آشفتگی و بیماری فرو می‌رود، چگونه می‌توان به شکافتن لبخندها امیدوار بود؟ لبخندهای مرگان با دستان نامرئی مهر و زخم دیده شده بودند. تنها چشمانش باز بودند، با عجایب و حیرت، همچون اینکه حائط‌ها هم در حال تعجب از او بودند. فضا همیشه به همان شکل است، هر روز و شب.
و انگار از آنچه که بود لذت می‌برد. گام می‌زد و نفس می‌کشید و سرما را تا عمق استخوانهایش حس می‌کرد. در حال حاضر به شگفت زده بود، انگار از آنکه مادری او او را به دنیا آورده، از شیر مادر خود را خورده و او را بزرگ کرده بود. آیا ممکن است؟ آیا واقعاً این امکان وجود دارد؟ چقدر چیزهای عجیب و غیرقابل باور در این دنیا پیدا می‌شود؟ همه چیز برای مرگان عجیب است. همه چیز به نظر عجیب می‌آمد و جای خالی سلوچ از همه عجیب‌تر بود. اما هرگز جای خالی سلوچ، حال و هوای مرگ را به این شکل و شماق قرار نداده بود؛ دیگر این حیرت وجود نداشت.
وحشت بر او حاکم بود و احساس جدید و ناگهانی ترس بیشتری می‌کرد، حال آنکه دلش راه نمی‌داد تا دقیقاً چرا این حالت را داشته باشد. صورت سلوچ خالی بود، به اندازه‌ای خالی که هرگز نبوده بود، تا جایی که تبدیل به یک پاره‌ای از معما شده بود، چیزی که زن روستایی اوه فکر می‌کرد و شاید اگر سلوچ به جای خود گذشته بود. همه چیز داشت روشن می‌شد

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ما یک موتور جستجوی کتاب هستیم
اگر کتاب شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

کتاب در حال بارگذاری لطفا صبر کنید …