دانلود کتاب خوب مثل مرده ها

دانلود کتاب خوب مثل مرده ها

دانلود کتاب خوب مثل مرده ها

چشم مرده، این چیزی است که آنها گفتند، اینطور نیست؟ بی جان، شیشه ای، خالی. مرده
اکنون چشم‌ها همراه همیشگی او بودند و او را دنبال می‌کردند، دیگر هرگز
بیش از یک پلک زدن آنها در پس ذهن او پنهان شدند و او را به داخل اسکورت کردند
رویاهای او چشم‌های مرده‌اش، همان لحظه‌ای که از زنده بودن عبور کردند
تا نه. او آنها را در سریع ترین نگاه ها و عمیق ترین سایه ها دید،
و گاهی هم در آینه، با چهره خودش.
و پیپ آنها را همین الان دید که مستقیم به او خیره شده بودند. چشم های مرده
محصور در سر کبوتر مرده ای که روی درایو جلو پخش شده بود. شیشه ای
و بی جان، به جز حرکت انعکاس خودش در درونشان،
خم شدن به زانوهای او و دراز کردن. نه برای دست زدن به آن، بلکه برای نزدیک شدن به آن
به اندازه کافی
پدر پیپ پشت سر او گفت: «آماده ای برای رفتن، ترشی؟» او در حالی که او بسته شد، تکان خورد
جلوی در با صدای تند، صدای تفنگی که در آن پنهان شده بود
طنین. همراه دیگر پیپ
او گفت: «بله،» و صدایش را صاف کرد.
نفس بکش، فقط از طریق آن نفس بکش. «نگاه کن.» بیهوده اشاره کرد. ‘مرده
کبوتر.
خم شد تا نگاهی بیندازد، پوست سیاهش دور باریکش چین خورده بود
چشمانش، و کت و شلوار سه تکه دست نخورده اش که دور زانوهایش چین می خورد. و سپس
تغییر چهره ای که او خیلی خوب می شناخت. او می خواست چیزی زیرکانه بگوید
و مسخره مثل –
او گفت: پای کبوتر برای شام؟
بله، درست به عنوان نشانه. تقریباً هر جمله دیگری از او شوخی بود
حالا مثل اینکه این روزها خیلی بیشتر تلاش می‌کرد تا لبخند بزند.
پیپ تسلیم شد و یکی را به او داد. او در نهایت با کنایه گفت: «فقط اگر یک طرف موش له شده باشد.
نگاه خالی کبوتر را رها کرد و کوله پشتی برنزی خود را روی آن بالا برد
یک شانه
«ها!» به پشت او دست زد و برق زد. “دختر بیمار من.”
وقتی متوجه شد چه گفته و همه معانی دیگر چهره دیگری تغییر می کند
که درون آن سه کلمه ساده می چرخید. پیپ نتوانست از مرگ بگریزد،
حتی در این صبح روشن اواخر آگوست در یک لحظه بدون محافظت با او
بابا به نظر می رسید این تمام چیزی است که او در حال حاضر زندگی کرده است.
پدرش این ناهنجاری را کنار زد، فقط یک چیز زودگذر با او،
و با سر به ماشین اشاره کرد. بیا، نمی توانی برای این دیر بیایی
ملاقات.’
پیپ گفت: بله، در را باز کرد و روی صندلی نشست، مطمئن نبود چه چیز دیگری
می‌گویم، وقتی آنها با ماشین دور می‌شدند، ذهنش رها شد، با کبوتر برگشت.
وقتی به پارک ماشین برای کیلتون کوچولو می‌رفتند، او را گرفت
ایستگاه قطار شلوغ بود، خورشید از خطوط دسته بندی شده می درخشید
ماشین های رفت و آمد
پدرش آهی کشید. «آه، آن پسر لعنتی در پورشه جای من را گرفته است
دوباره.’ Fuckboy: یک اصطلاح دیگر پیپ بلافاصله از آموختن او پشیمان شد.
تنها فضاهای آزاد در انتهای دور، نزدیک حصار زنجیره ای بود
جایی که دوربین ها به آن نرسیدند زمین پایکوبی قدیمی هاوی باورز.
پول در یک جیب، کیسه های کاغذی کوچک در جیب دیگر. و قبل از اینکه پیپ بتواند
به خودش کمک کند، باز کردن کمربند ایمنی او به ضربه استنلی تبدیل شد
کفش های فوربس روی بتن پشت سر او. الان شب بود، هاوی داخل نشده بود
زندان اما درست در زیر درخشش نارنجی، سایه های رو به پایین برای چشم.
استنلی به او می رسد و یک مشت پول برای زندگی و رازش معامله می کند.
و همانطور که به سمت پیپ می چرخد، با چشمان مرده، شش سوراخ درون او باز می شود.
ریختن گودی روی پیراهنش و روی بتن، و به نوعی روی اوست
دست ها همه چیز در دستان اوست و –
«میای ترشی؟» پدرش در را برای او باز نگه داشته بود.
او در حالی که دستانش را روی باهوش ترین شلوارش پاک می کرد، پاسخ داد: می آید.
قطار به لندن مریل بون به همان اندازه شلوغ بود و شانه ایستاده بود
در کنار سایر مسافران، لبخندهای ناخوشایند دهان بسته
جایگزینی با عرض پوزش همانطور که آنها به یکدیگر برخورد کردند. خیلی زیاد بودند
دست ها روی میله فلزی بود، بنابراین پیپ بازوی خم شده پدرش را گرفته بود
در عوض، او را ثابت نگه دارد. اگر فقط کار کرده بود.

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ما یک موتور جستجوی کتاب هستیم
اگر کتاب شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از واتس اپ یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

کتاب در حال بارگذاری لطفا صبر کنید …