صدای اقیانوس از دور شنیده می شود ، تنها چیزی که باقی می ماند غروب خورشید است که بر فراز موج ها می تابد. کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر اثر عباس معروفی نویسنده توانمند ایرانی می باشد.
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
- بدون دیدگاه
- 319 بازدید
- نویسنده : عباس معروفی
- دسته : داستان
- زبان : فارسی
- صفحات : 362
- بازنشر : دانلود کتاب
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : عباس معروفی
- دسته : داستان
- زبان : فارسی
- صفحات : 362
- بازنشر : دانلود کتاب
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
- کتاب اورجینال و کامل
- قبل از دانلود فیلتر شکن خود را خاموش کنید
- این کتاب هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
به همان اندازه که او آرامش خانه خود را دوست دارد، امیدوارم صدای سگ در گاراژ به ذهن کسی هجوم نیاورد. او حتماً روی دو پا می ایستد، در سفیدی برف چیزی را جستجو می کند و پارس می کند.
کاش محسن هر از چند گاهی یک قراضه بیرون می ریخت. دلیل آن این است که آنها نمی دانند چگونه در پول خود پس انداز کنند و در نهایت همه انواع آشغال ها را می خرند و در نهایت چیزی برایشان باقی نمی ماند.
این تقصیر کسی نیست که روزگار آنقدر بد شده است که همیشه می خواهیم چیزها را با حافظه جستجو کنیم. خاطرات کودکی اش، سایه های نیمروز،
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
توت های رسیده روی آجرهای فرش شده، صدای نامفهوم سرگردان مثل یک رویا بود، و حالا غمگینی اش به بزرگی کرمی چسبناک در سینه مرد بود،
خاطرات پنجره هایی که باد در آن باز می کرد، خاطرات ناشناخته ای که روزگاری به من می وزید چادر را در گوشه ای فرو کرد و یک جعبه پوشک برداشت.
وقتی محسن برای ملاقات آمد، او را همانجا گذاشت، بچه را خواباند، پوشکش را عوض کرد، دستانش را شست و برای شام رفت بیرون. سماور را روشن کرد و دیگر چه کرد؟
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
جلوی آینه نشست و با دقت به صورتش نگاه کرد. دست هایش را روی گونه ها و چشم هایش کشید. رنگ پریده و نرم، با رنگ مایل به سبز، درست همان طور که محسن دوست دارد.
می تواند بنشیند و به خودش خیره شود تا محسن بیاید. هنگام شام فندکی به او می دهد، آن را کنار جعبه سیگارش می گذارد،
چای داغ برایش می ریزد و اجازه می دهد خودش شروع به صحبت کند. خسته و مرده گوشه ای نشسته و چای می نوشد و سیگار می کشید.
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
گفتم. “آزمایشگاه چای و تنباکو راه اندازی کردی؟”
با صدای آرومی گفت: چیکار کنم؟
گفتم بیا بریم بیرون قدم بزنیم.
گفت: وقت ندارم.
گفتم خب این مثال را در نظر بگیریم.
از دیدنش اینطوری بدم میاد گفتم پاهایت را با آب گرم ماساژ بدهم؟
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
فکر می کند مشکل دارد. لگنی از آب گرم را کنار میآورم و پاهایش را در آن پایین میآورم و نگاه میکنم که هر یک از انگشتانش را در دستانم میگیرم.
نگاهی به من دزدید و روی سیگارش کشید. بعد کم کم احساس می کنم دوباره زنده می شود.
بعد یک حوله آوردم و پاهایش را پاک کردم. او گفت. “لیلی، اگه تو با من نبودی چیکار میکردم؟”
گفتم: مال توست. و با نوک زبانم آدامس را به لب بالاییش می چسباندم تا آن را بگیرد و به پیشانی خود بچسباند و در دهانش بگذارد و شروع به جویدن کند.
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
به نظر روحیه خوبی داشت. بعد بلند شد با پنجه هایش موهایش را صاف کرد و لباس پوشید و گفت بیا بریم جایی.
گفتم: به کجا؟
گفت: هر جا خوب است.
فرقی نمی کند کجا می روید، برف یا باران. بعد از برگشتن، شنیدم که در مورد چیزهای مختلف صحبت کردند،
مقداری آب میوه خوردند و چیزی خوردند.
ساعت نزدیک به هشت بود و محسن هنوز نیامده بود.
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
صدای کوبیدن مداوم درب گاراژ مانند ضربه چکشی به جمجمه ام بود. در شبهای دیگر هرازگاهی سروصدا میکرد، اما هیچ چیز شبیه این نبود.
بهتر است سر خود را با چیزی گرم کنید، مثلاً یک ضبط صوت را روی سر خود بگیرید تا صدای فرد بی خانمان را نشنید. اما بعد صدای در نزدیکتر شد.
او به باغ رفت و سه گل یخی با برف روی گلبرگ هایشان چید و یک قهوه ای کوچک گلدان را آماده کردیم، میز را چیدیم و شروع به انتظار کردیم.
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
صدای سگ خشن بود. او گاهی عصبانی می شود و این مخصوصاً اعصاب محسن را به هم می زند.
اگر در تابستان در بالکن بخوابم، سگ آنقدر پارس می کند که دیگر نمی توانم بخوابم.
به او گفتم که او را نادیده بگیرد و ستاره ها را بشمار.
گفت: اگر به فرزندت بگویی این ستاره بزرگ مال اوست، فردا که بزرگ شد…
گفتم: آسمانی نیست که ستاره تو در آن باشد، اما افسانه است. وقتی کوچیک بودیم، همیشه ستاره خودمون رو داشتیم.» گفتم: «با این صدا نمیتوانم بخوابم.»
دانلود کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر
اما سگ به پارس کردن ادامه داد. گفتم: «هفت برادرت.» هوا گرم بود اما گاهی باد میآمد برای همیشه فکر کرد که محسن میگوید هرچی میخواهد بخرد.