این کتاب معمایی و هیجان انگیز جلد دوم کتاب خدمتکار می باشد و زندگی مردی را به تصویر می کشد که به دلیل مشکلات روحی همسرش را آزار می دهد.
دانلود کتاب راز خدمتکار
- بدون دیدگاه
- 179 بازدید
- نویسنده : فریدا مک فادن
- دسته : داستان , خارجی
- زبان : فارسی, انگلیسی
- صفحات : 282 + 282
- بازنشر : دانلود کتاب
- ترجمه فارسی و انگلیسی قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : فریدا مک فادن
- دسته : داستان , خارجی
- زبان : فارسی, انگلیسی
- صفحات : 282 + 282
- بازنشر : دانلود کتاب
- ترجمه فارسی و انگلیسی قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود کتاب راز خدمتکار
- کتاب اورجینال و کامل
- این کتاب هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود کتاب راز خدمتکار
در این شب ترسناک من را خواهند کشت . یک لحظه صاعقه می زند و اتاق استراحت در کلبه را که شب را در آن می گذرانم روشن می کند . در اینجا عمر من به طور ناگهانی و ناگوار به پایان می رسد . و یک چاله ای به رنگ قرمز خونی در ابعاد دایره نامنظم درست می شود . و بین چوب ها رخنه می کند . چشمانم باز است و به فضا خیره شده ام ، لب و دهنم کمی باز است و از آن آب می چکد .
خون یواش یواش از چانه ام سرازیر می شود .
واقعا نه
امروز نه
خانه برای بار چندم تاریک می شود . Fed Fed من از پناهگاه مبل فاصله می گیرم . این یک طوفان شدید است ، اما آنقدر قوی نیست که بتواند برق را قطع کند . هیچ کس پاسخگوی این کار نیست . آن که جان دیگری را گرفته و
او می خواهد که من نفر بعدی باشم .
همه چیز با تمیز کردن معمولی شروع شد و اکنون احتمالاً با Puck کردن
خونم از قسمت کلیه ام تمام می شود .
منتظر رعد و برق دیگری هستم که راه را به من نشان دهد . بعد با احتیاط وارد آشپزخانه می شوم ، برنامه ای در سر ندارم . اما سلاح های خیلی کاربردی در آشپزخانه وجود دارد . یک نسخه کامل از چاقو های تیز و برنده ، علاوه بر اینها، شاید حتی یک چنگال هم کار کند ، بدون داشتن سلاح سلاح حتما آسیب بزرگی خواهم دید ولی با یک چاقو ذره ای احتمال دارد بتوانم جان خودم را نجات دهم .
آشپزخانه دارای پنجره های گنده ای می باشد که ادازه اش با سایر اتاق ها فرق دارد ، نور بیشتری وارد می کند . مردمک چشم من بزرگ شده و در تلاش برای جذب نور تا حد ممکن است . آنها زمین می خورند و من به شدت زمین می خورم و آرنجم به خاطر آن زمین خوردن خیلی درد می کند
دمع در چشمانم پر شده است .
هر چند صادقانه بگویم قبلا اشک در چشمانم جاری شده بود .
وقتی سعی می کنم بلند شوم فهمیدم که زمین آشپزخانه تر است . باز هم صاعقه وحشتناکی در آسمان می زند ، بلافاصله به کف دستم خیره می شوم ، هر دو قرمز هستند . آب یا مایع که فکردم شیر است را که کف زمین ریخته بود جمع کردم .
بر روی خون ها سر خوردم مدت کمی آنجا نشستم و بدنم را به دقت بررسی می کنم ، خوشبختانه حتی یک قسمت از آن آسیب ندیده است خداروشکر ، به این معنا است که خون من نمی باشد .
به هر شکل خوب نه …
اکنون حرکت کن ، راه برو با دقت ، این تنها شانسی است که این دفعه داری . من بهتر می توانم بایستم . به open آشپزخانه رسیدم و وقتی انگشتانم روی قسمت سرد و سفت آن را لمس می کنند آهی آسوده می زنم .
صدای نفس نفس او در آشپزخانه به گوش می رسد و کمی عرق پشت دستم است .
پیشانی ام را حسابی تمیز می کنم . ” mili به کجا رفته ای ؟”
با اینکه معلوم است است در کجا قرار دارم ، فریاد می زنم و می خواهم بگم که :
” تو این لوکیشنم ” ساختمان اینطرفی – دو ساختمان در بقل هم است که با هم ترکیب شده و به یک ساختمان بی نظیر تبدیل شده
بله آن سدو ساختمان گنده است ولی نه آنقدرفکر می کنی . من چنان چه در استراحت حضور نداشته باشم
صد درصد در طباخ خانه هستم .
او داخل مطبخ خانه شده و با لباس های بسیار گران و بی نظیرش و قیافه بسیار جذابش را به رخ ما می کشد .
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست