دانلود کتاب شهر طلا و سرب

صد سال پیش در بهترین دوران تکنولوژی جهان یک حادثه عجیب رخ می‌ دهد ، یک سیاره نامعلوم در حال از بین رفتن است و ساکنان آن کشف می‌ کنند که زمین مکان خوبی برای زندگی‌ شان می باشد .

دانلود کتاب شهر طلا و سرب

فقط و فقط سه نفر قبول می‌ شوند . زمانی که برای اولین بار در فصل گرما به منطقه “کوه‌های پر از برف ” رفتیم ، ورودی بالای تونل پر از از یخ و برف های سفید زیبا بود ؛ ولی در جهت پایانی قسمت های بلند تونل ، همواره صخره ، چمن را دیدیم که یک یخچال به شدت زیبا و نچرال با رنگ قهوه‌ ای به دلیل مخلوط شدن با سنگ و خاک ها قابل رویت بود . قطره‌ ها زیبا به تدریج آب می‌ شدند و به شکل چندین آب جاری به دل کوهستان می‌ ریختند . در اوایل ماه  September ، کمی برف ریز آمد که سریعاً ذوب شد . اما در روزهای اول October ، برای بار دوم باران برفی سنگین‌ تری آمد که این بار روی زمین به شکل زیبایی ماندنی شد . فصل زمستان به شدت مارا به اعماق خود فرو برد و درگیر خودش کرد  و بیش از شش ماه ، انگشت های دستمان ممتد و سپید رنگ شده بود .
برای محصور کردن یخ و سرما ، کارهای اولیه و لازم مدت‌ ها قبل انجام شده بود . ذخیره‌ی غنی از غذا و علوفه زمستانی به مقدار کافی تأمین شده بود و آن‌ها را همگام با سبزیجات زمستانی وارد تونل ها کرده بودند . با توجه به احاطه‌ ی دیواره‌ های سنگی با اندازه بیش از 150 متر ، نیاز زیادی به حرارت نداشتیم . تونل های بسیار بزرگ ما نسبت به فضای بیرونی ، در فصل تابستان بسیار سرد و در فصل زمستان بسیار مطلبوب و قابل تحمل بودند . وقتی که از غار هایمان بیرون می آییم باید  پالتو های بلند چرمی  چرم بر تن کنیم . ولی در جاهای دیگر ، لباس های نازک تر کارمان را راه می انداخت و نیازی به لباس های گرم تر نبود . با توجه به اینکه در کل فصل زمستان دراز و سرد در یک جای گرم باید روزگار را می گذراندیم ، تایم خود را هرگز بیهوده تلف نمی کردیم . به عنوان اعضای گروه آموزشی ، صبح خود را از ساعت شش شروع می کردیم . به مدت سی دقیقه  ورزش می‌کردیم و بعد از اینکه صبحانه را میل کردیم ، تمرینات فیزیکی شروع می‌ شد که تایم آن 180 دقیقه یعنی سه ساعت زمان می برد .
بعد از یک چرت کوتاه دلچسب ، همچنان تا زمانی که وقت ناهار فرا رسید ، آموزش ادامه می‌ یافت . در عصر ها هنگام غروب آفتاب ، وقتی هوا باب میل بود ، جلسات در بیرون از غار برگزار می‌ شدند و اگر هم هوا مناسب نبود  ، در تونل بسیار بزرگ جلسات برگزار می‌ شدند . پیش از شام نیز جلسات آموزشی دیگری داشتیم و بعد از شام ، اکثرا به جمع سالخوردگان می‌ پیوستیم و به گفتگوی آنها گوش می‌ کردیم ، ولی ما جوان ها در موضوع ها قاطی نمی شدیم . موضوع اصلی این گفتگوها همیشه بر سر یک چیز بود : سهولت‌ های حکومت و قصد از این گفتگو ها : نظم بخشیدن به زندگی . بالای 100 سال از شروع حکومت سهولت‌ ها بر این کره خاکی می‌ گذشت و آنها با سادگی و کارایی برای حکومت اقدام می‌ نمودند ، به گونه‌ ای که فکر افراد را با ” کلاه ” خود تحت کنترل خودشان قرار می‌ دادند .
کلاهک آیا به شما چیزی می‌ یابد ؟ کلاهک از تار های فلزی درست شده بود . این کار به عنوان یک نشانه‌ ی ورود به دوران بلوغ برای همه انسان‌ ها محسوب می‌ شد . برای کودکان ، کلاهک زدن و پیوستن به جمع بزرگسالان رویدادی مهم بود و همواره با جشن ، تعطیلی و مهمانی همراه بود . من یک برادر دایی به نام ” جک ” دارم و تازه توانسته کلاهک بزند . به نظر می‌ رسید که این تجربه تغییراتی در او ایجاد کرده است . حالا نوبت من بود که کلاه را بزنم ، اما هنوز تردید داشتم . هیچکس زیاد درباره‌ ی این مراسم حرف نمی‌ زد ، اما واقعاً همه درباره صحت این سنت شک داشتند . یک روز ، یک آواره به نام ” آزیماندیاس ” وارد شد . آواره‌ ها افرادی بودند که کلاهک زدند ، اما ذهنشان قبول نکرد شرایط سهولت‌ های حکومت را بپذیرند ، بنابراین از هم پاشیدند و سرگردان شدند .

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ما یک موتور جستجوی کتاب هستیم
اگر کتاب شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

کتاب در حال بارگذاری لطفا صبر کنید …