داستان این کتاب در زمان قدیم رخ می دهد و روایتگر زندگی بانویی فداکار به نام آهو خانم می باشد که سختی های بسیار زیادی را تحمل کرده است. کتاب شوهر آهو خانم نوشته علی محمد افغانی می باشد.
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
- بدون دیدگاه
- 3,057 بازدید
- نویسنده : علی محمد افغانی
- دسته : داستان
- زبان : فارسی
- صفحات : 890
- بازنشر : دانلود کتاب
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : علی محمد افغانی
- دسته : داستان
- زبان : فارسی
- صفحات : 890
- بازنشر : دانلود کتاب
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
- کتاب اورجینال و کامل
- این کتاب هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
فصل اول
روزی از روزهای زمستان سال ۱۳۱۳ بود که بعد از ظهر در آن. آفتاب گرم و دلنشین تمام پیش از ظهر بر شهر زیبای کرمانشاه نور افکنده بود و با سعی و تلاشی فراوان، همه سعی میکردند که آخرین ردیف برف شب پیش را از بین ببرند. آسمان صاف و درخشان بود.
کبوترهایی که در چوببست شیروانیهای خیابان لانه کرده بودند، در میان بی رنگی که از زیر پا و اطرافشان بلند میشد، با غرور و شادابی پرواز میکردند. به نظر میرسید که غریزهای به آنها خبر داده بود که روزهای پر برف و باران به پایان رسیده و فصل شادی و شورش فرا رسیده است.
در خیابان، همه چیز در حال آرامش عادی خود بود؛ افراد عابر که به سکوت میگذشتند، همگی با دستهایی در جیب پالتو، سر خمیده و به تماشای زندگی خود مشغول بودند و فروشندگانی که در پشت پیشخوان دکان، مشغول خدمت به مشتریانشان بودند. هیچکس هیجان چندانی در کار خود نمیدید.
سنگفرش پیادهرو اندکی خیس بود و ناودانهای دیوارهای پنهان، زمزمهای فرو میکردند. ردیف دکانهای باز و بسته در دو سوی خیابان، همگی با درهای رنگارنگ سبز و آبی بسته بودند.
روی خیابانها هنوز کاملاً خشک نشده بود. اگرچه برای گذرندههای عادی که در فکر و اندیشههای خود گرفتار بودند، این موضوع مهم نبود، اما برای دانشآموزان جدیدی که با شادی و آسایش از خانه به سوی مدرسه میرفتند، پوشیده از چشمانداز زیبا و سرگرمکننده بود.
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
همهچیز به نشانی از جشن و گاهاً تعطیلات اجباری اشاره میکرد. بوی رنگها همه جا پخش شده بود و افرادی که در حال کار در دکانها و فروشگاهها بودند، با دقت میپوشیدند تا خودشان را به رنگ نکشانند.
گردشگران با حوصله و وظیفهشناسی خود، صندوقهای زباله را در لبهی خیابان تخلیه میکردند تا با کامیون به بیرون از شهر منتقل شوند. این صندوقها یکی از ابتکارات جذاب شهردار جدید بودند و رنگهای سبز، سفید و قرمز آنها با زیبایی بعدازظهر، شهر را دو چندان زیبا کرده بود.
پلیسها با لباسهای آبی روشن و کلاههای دولبه حاضر بودند و پوتینهایشان و چوب قانون را به همراه داشتند. آنها لبخند رضایتبخشی بر لب داشتند و همه گزینههای ممکن را بررسی کرده و از نظم و قانون در شهر بزرگ مطمئن شده بودند.
در این کوچه تاریک و کوچک، فروشگاه یک نانوایی با بامی زشت و سیاه به چشم میخورد و نمادی از معنویت و زیبایی خاص داشت. در داخل فروشگاه، صدای سوزاندن هیزم و گفتگوهای سرگرمکننده کارگران به گوش میرسید. سنگهای تازه و زینتی کنار دکان، به فراوانی و رفاه اطلاع میداد.
هوای ماه رمضان بود و بوی عطرآلود نان در کنار بوی سیاهدانهاش، تمام توجه را به خود جلب میکرد.
مرد میانسال با پالتو خاکستری از جنس برک خراسان بتن و دوالی دخل، پشت دستگاه ترازو ایستاده بود.
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
آویزان ابروهای پرپشت و چشمان گیرنده و نافذش، چهرهای کشیده و لاغر با خطوط عمیق و احساس نیرومندی بود که در زیر ظاهر خشک و کارمندانهاش مهربانی و مردانگی پنهان شده بود.
موهای سفید روی صورت و سرش از زیر کلاه تازه بابشدهاش بر سروصورت چسپیده بود. دکمههای بازپوشیده و جیبهای پالتو، کت و شلوار قهوهایاش را فاش میکردند. او، آقای میران سرابی، صاحب نانوایی، از تابلوی دکانش پیدا میشد.
در استانها با چگونگی زندگی یکنواخت روزانه و وقایع کوتاه بیشمار، همبستگیهای انسانی، دوستیها و دشمنیها میان مردم به صورت آشکار تر و خود به خود مشخص میشود. در یک نگاه بیزحمت، یک مرد با تناسب و پیری که با درشکه از جلوی نانوا عبور میکرد،
ناگهان متوجه سرانجام سرانجام بخشیدند تا میران سرایی پشت دستگاه تر از وایستاده را ببیند. وقتی او در حال عبور از جلوی درشکه بود، با سلامی بلند توجه همه را به خود جلب کرد.
صاحب دکان، در حالی که پاسخ سلام را میداد و با درشکه به سمت منزلش می رفت، با احترام آمیز صدا پرسید: “آقا شجاع، به کجا میروید، مطمئناً به خانه ؟
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
در حاشیه خیابان، پیرمردی نیمخیز و با دستی که بر روی کروک تکیه داده بود، به تعجب و نگرانی ادامه داد: آره، من دارم به اونجا میرم و به سرعت حرکت میکنم که دیر نشده باشم.
اما عجیبه که شما هم خودتون اینجا پشت تر ایستادین یا من احساس اشتباه کردم؟! آیا امروز، سهشنبه دوازدهم ماه مبارک رمضان نیست؟
من فکر میکردم که امروز اعضای صنف – از روی توجه بیانگیزهای که گذراننده به من کرد، جمله منقضی شد.
او رفت. او با احتیاط از کالسکه به کمک بدن سنگینش و عصای بامبو پایین آمد. سکه ای از جیب جلیقه اش که با وجود بزرگی و پهن بودنش نمی توانست به اندازه کافی شکم چاقش را بپوشاند درآورد و به دوستش داد.
با احساس سنگینی و درد به سمت پیاده رو رفت و با درد به سمت دوستش رفت. سینه برهنه و پرمویش با تنگی نفس به شدت بالا و پایین می رفت و با صدای بلند خروپف می کرد. میلان سارای دوباره به او سلام کرد.
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
تقریباً به شوخی لبخند زد. این آسیابان بود که اشتباه کرد، نه شما نانوایان! . همانطور که من خواندم واینات عمرو انتظار داشتم که امروز نتوانم به دیدار همه آقایان بروم. الان ماه رمضان نیست و اکثرا روزه دارن.
اعتراف است که تلاشهای ما تا زمانی که همه در جلسه شرکت نکنند و مهمتر از همه، در برابر جمعکنندگان مطرح نکنند، به نتیجه نمیرسد.
حیف که برگزار نشد همانطور که می دانید من دعوت کننده و برگزار کننده این همایش هستم. همانطور که می بینید، من درگیر این یکی هستم.
ماشین من
مو
خبیب ناگهان دو روز در خشم سرد فرو رفت. اما به من بگویید چرا جنابعالی تا به حال از تغییر زمان جلسه اطلاعی نداشتید؟
میرزا نبی گفت که همه دغان را از موضوع مطلع کرده است. حالا که فکر می کنم، توضیح داد که شکست خورده است.
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
فقط برای اطلاع شما: دگان تعطیل بود. طبق آنچه من شنیده ام، به دلیل عدم وجود کارخانه در آنجا تعطیل شد.میلان صندلی را جابجا کرد تا همکار سالخورده و بیمار بنشیند.
سلام را تکان داد و ننشست و به هیچ سوالی پاسخ نداد. دستش را روی عصا گذاشت. بعد از چند دقیقه نفس های سنگین و نفس های سخت با لحنی از شدت عصبانیت گفت:
«این چه ربطی به ماه رمضان و روزه داری دارد چرا در این ایام سال برای خوردن چای و شیرینی دور هم جمع نمی شویم؟ از این طرف نیمکت به آن طرف می رود و یک کاغذ بلند با امضای آقایان می گیرد و می گوید چه روزها و چه ساعت هایی آب را بر نمی دارند و نمی نوشند.
من قصد دارم در جلسه ای در مورد یک موضوع مهم شرکت کنم. «پیرمرد بدون اینکه جمله اش تمام شود ساکت ماند. صورتش رنگ پریده و ناله ای از درد روی صورتش بود و کوفته را به دهانش آورد تا نفس بکشد. در حالی که ترازو روی ترازو میافتاد، استاد دغان طناب را گرفت و نیمه غمگین، نیمی پشیمان گفت:
“بله، آقا شجاع، من نه تنها به همه مغازه ها سر زدم، بلکه همانطور که می دانید شب ها و نیمه های شب را در خانه آقایان گذرانده ام، یک جایی ریشم را گرو گذاشتم، یک جایی آنها را خراب کردم، دستمالم را بیرون آوردم.
دانلود کتاب شوهر آهو خانم
نشستم به معنای واقعی کلمه، برای حفظ خدا، با صبر و حوصله یک پیغمبر، با هر یک از آنها برخورد کردم، البته همه می دانیم که این کلمه در نهایت در روز دوازدهم ماه مبارک رمضان است درست در ساعتی که ماه رمضان می گذرد،
آنها را صدا زدم و برای ملاقات آماده بودم و اکنون از سرنوشت کسانی که هرگز خود را به من نشان نداده اند یا هنوز وانمود می کنند چیزی نمی دانیم. اسامی و عناوین دیگر برایم مهم نیست آنها احساسات و عقده هایی را در خود جای می دهند که نمی توانند در قلب خود بیان کنند.
من به شما می گویم.
در شرایط کنونی اتحادیه نانوایان، برخی معتقدند این جلسات و گردهمایی ها اتلاف وقت است که هیچ نتیجه ای ندارد.
این تفاوتهای بزرگتری را برای اعضا به نمایش میگذارد که موافق نیستند و سوگند یاد میکنند. طبق گفته خود عمل نمی کنند. به یکدیگر دروغ می گویند و مردانگی و حفاظت در وجودشان مرده است.
از یک طرف می نشینید و تصمیم قاطع می گیرید و از طرف دیگر برعکس.
پا روی انگشتان همدیگر می گذارند، هر کدام راه خودش را می رود