دانلود کتاب قصه های امیرعلی

کتاب قصه های امیرعلی یک اثر زیبا و دلنشین در قالب طنز می باشد.

دانلود کتاب قصه های امیرعلی

قسمت اول روز اعلام نتایج آزمون
یک صبح گرم شهریورماه با صدای فریادهای شاد و ممتد مادرم از خواب بیدار شدم: «تبریک به مهندس برق، امیرعلی مادر، تبریک به حقیر دیشب تا پاسی از دیشب، متحیر شدم از آقای ژاوی و دوستان محترم ایشان و من از مقایسه رقت انگیز آقایان با نمونه های ملی ناامید شدم و همچنین به دنبال پاسخ قانع کننده برای خبرنگاری بودم که ساعت 2:30 بامداد بر سر شخص ناشناس فریاد زد: «این چه کاره است؟ ”
این دیوید هست یا چی؟
سن و سال من به خوبی می‌داند که اگر در مراسم اعلام نتایج امتحانات از نعمت بدبختی بخوابد متهم به بی‌احتیاطی و بی‌توجهی می‌شود و در معرض خشم والدین قرار می‌گیرد.
بی ربط ترین لحظات زندگی به او ضربه می زند. راستش را بخواهید وقتی آن جیغ و فریاد خوشحالی را شنیدم از اینکه دو سال پیش در همان رشته و دانشگاه خواهرم قبول شدم شوکه شدم.12 داستان امیرعلی 1
پذیرفته شد. برای اولین بار در زندگی ام باور داشتم که استعداد و پشتکار به طور مساوی در موفقیت یک فرد نقش دارند. غیرممکن بود تصور کنم که دو یا سه سال بعد باید کسی را خانم مهندس صدا کنم
او واقعاً فرق بین دم چهار طرفه و باریک را نمی داند.
روز اعلام نتایج کنکور 135
چون این یکی به قول یکی از دوستانش رسما “بین گاومیش و کمانچه فرقی نمی گذاشت!”
به هر حال چاره ای نبود. طبق حکم سازمان محترم سنجش به حکم آقایان محکوم شدم. خلاصه با گیجی به خانه برگشتم که مریم و فرهاد روزنامه را گرفتند: «آقا مبارکه، چه اتفاقی، چه تفاهمی، خیالت راحت است؛ میریم سر راه و چاه.
یکدفعه یادم افتاد که داماد آینده مان پسر عموی فرهاد هم سه سال پیش اینجا قبول شد و این یعنی استعداد و پشتکار نقشی در موفقیت آدمی ندارد پس حیف که عمه ام ادامه نداد. تحصیلات. در واقع خاله من عمه ابویی است که رکورد هفت را در اختیار دارد. زمان شکست در کلاس اول است و هیچ معلم کلاس دومی هرگز مغرور نیست
آموزش دادن به آنها درآمدی نداشت…همه اینها یک طرف سارکوفت فوق الذکر است و یک طرف قطعا برده نبود تا لحظه ای که پادشاه مرگ را ملاقات کردم. خلاصه با تعجب و خوشحالی دست پدر و صورت مادرم را بوسیدم و از همه محبت ها و زحمات بی دریغشان و البته فرهای بی پایانی که در دوران تحصیل به من دادند و تشویق همیشگیشان که هستی تشکر کردم. اولین و آخرین
بعد از این مراسم گرم و مرطوب شکرگزاری به کوچه رفتم تا شادی خود را با دوستانم – به قول پدر مریضم – که متوجه شدم دوستم شفیق، بنده آقا مهران هم در حوزه است، به کوچه رفتم. مهندسی برق.
دانشگاه با این بیچاره همکلاسی می شود. مطمئنم یکی از رازهای موفقیت «حماقت» است.
ما به شما نشان خواهیم داد.
من هم به زور لبخندی زدم و تشکر کردم. در دلم گفتم: امیرعلی ببین کارتت تو را به کجا رسانده که این دو راه و چاه بروند.
نمایش بدنه
تو این افکار بودم که به خودم اومدم، دیدم فرهاد روبه رویم نشسته و به زور در مورد رشته و دانشگاه برام توضیح میده. سرم داشت از حرف های بی ربطش گیج می رفت که ناگهان جمله ای از
پدر دنیای من را عوض کرد، حالا چه پاداشی می خواهی پدر؟!
با کف دستم دهان فرهاد را بستم تا مطمئن شوم درست شنیده ام و تمرکزم را بر دادن پاسخی مفید به غولی که پدر از چراغ برداشته بود بگذارم. راستش به این قسمت فکر نکرده بودم، تمام آرزوهایم جلوی چشمانم رژه می رفتند. میخواستم بگم ماشینی که دیدم گواهینامه نداشتم و لپ تاپی که برای وزنه و هالتر داشتم دیگه تو اتاقم نبود. حتی آمدم «دف» بگویم چون یاد میگرن مادرم افتادم که نگفتم.
به ذهنم رسید که یک ساعت زیبا در دست دوست پدرم آقای فلاحتی دیده بودم و از آن خوشم آمد، با عجله آمدم و در حالی که هنوز دستم روی دهان فرهاد بود.

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ما یک موتور جستجوی کتاب هستیم
اگر کتاب شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

کتاب در حال بارگذاری لطفا صبر کنید …