دانلود کتاب مدیر مدرسه

داستان کتاب زندگی معلمی را به تصویر می کشد که از تدریس کردن خسته شده است ، حال او تصمیم دارد مدیریت یک مدرسه را به عهده بگیرد. کتاب مدیر مدرسه اثر جلال آل احمد می باشد.

دانلود کتاب مدیر مدرسه

وقتی از در رفتم سیگاری در دستم بود و احساس وظیفه کردم که سلام کنم. رئیس فرهنگ به من اجازه داد بنشینم

نگاهش برای لحظه ای روی دستم ماند و بعد کارش را تمام کرد و خواست متوجه شود که نسخه ای از حکم روی میزش قرار دارد.

من او را رها کردم، چیزی نگفتیم. رونوشت را با کاغذهای چسبیده به آن نگاه کرد و آن را دور انداخت
آرام و بدون عصبانیت گفت:
آقا جا نداریم این غیر ممکن است! هر روز یک راه حل می دهند و برای من می فرستند… دیروز پیش آقای مدیرعامل
حوصله این مزخرفات را نداشتم حرفش را قطع کردم و گفتم:
لطفا
لطفا او را زیر این برگه می گذارم
و سیگارم را زیر گیره براق روی میزش تکان دادم. میز تمیز و مرتب بود. درست مثل اتاق مهمانی تازه عروس ها. همه چیز سر جای خودش است

و نه یک ذره گرد. فقط مقدار زیادی خاکستر از سیگارم مثل تف روی صورت تازه تراشیده شده بود… وزیر قلم گرفت و چیزی نوشت.
او امضا کرد و من رفتم. خلاصش کن نتونستم تحمل کنم با سخنرانی هایش مشخص بود که او به تازگی رئیس جمهور شده است. زورکی غرغر می کند

قلم را رها کرد و به آرامی در چشمان مرد صحبت کرد. انگار برای شنیدن آن نیازی به گوش نیست. صد و پنجاه تومان در «استخدام کل امر».

من این دستور را امضا کردم. من توصیه را انجام دادم و فقط دو ماه تمام شد. موها از درزها عبور نمی کردند. می دانستم که او

بپذیری یا نه، کار تمام است. خودش می دانست. او باید دستگیر شده باشد، زیرا با آن ناله کردن خود را کوفتی کرده است

یه چیزی بود
و همین بود
به عنوان بخشی از روند کلی جذب، به من دستور دادند که نسخه ای از حکم را برای رئیس فرهنگ ارسال کنم تا از خالی نبودن طومار اطمینان حاصل کنم.

وگرنه کی میتونست در مورد نحوه انتخاب شغل چیزی بگه، وزارت بود و انتخاب شغل شوخی نبود.

من به این استدلال ها نیاز دارم. اما فکر می‌کنم همه تقصیرها به خاطر آن سیگار لعنتی بود که فکر می‌کردم از اتاق اضافی هزینه آن را می‌خواهم.

حقوق جدید بگیر البته من هم معلم بودم که ده سال A-B تدریس می کردم و بچه های مردم متعجب به نظر می رسیدند.

مضحک ترین مزخرفات که می گویی… و با گئین همخوانی و آشنایی با قافیه های خراسان و هندی و کهن ترین شعر دری و هنر ارسال این گونه کلمات.

العجاز… و دیدم از این چرندیات می روم الاغ; گفتم مدیر شو. مدیر یک دبستان! من دیگر درس نمی دهم و دم و موهام را کوتاه نمی کنم

دوازده و چهارده را تکان می دهم، و مجبور نیستم، تا وقتم را برای بررسی مجدد برای احمق بی معنی تلف نکنم.
برای نجات آخرین روزهای تابستانم که لذت بخش ترین قسمت تعطیلات است، هفت به آن بده. همان موقع بود که شروع کردم به راه رفتن. رفتم و از خانواده اش پرسیدم. از

چاق شوید او دستم را در دست استخدام کننده گذاشت و به من قول داد که خوب باشد و یک روز آدرس مدرسه را به من داد.

من برم چک کنم
این آرزوی من است. یا نه . و من رفتم
مدرسه دو طبقه و نوساز بود و تنها در کنار کوه قرار داشت و هوا آفتابی بود. یک فرهنگ دوست عمارت خود را در وسط سرزمینش بنا کرد

آن را ساخت و بیست و پنج سال در اختیار فرهنگ گذاشت تا مدرسه بسازد و سفر کند و راه بسازد و بس.

بگذار این اتفاق بیفتد تا دل مادربزرگ ها و پدران بسوزد و برای اینکه راه فرزندانشان را کوتاه کنند بیایند دور مدرسه خانه بخرند و بسازند.

صد مه در هر متر زمین یا سطح. یارو هم با فونت زیبا با زمینه آبی و شاخ اسمش را روی دیوار مدرسه نوشته بود

و البته مدرسه به نام او نامگذاری شد. هنوز همسایه ای پیدا نکرده اند که بتواند با کلام ناشیانه و شلخته سعدی صحبت کند

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ما یک موتور جستجوی کتاب هستیم
اگر کتاب شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

کتاب در حال بارگذاری لطفا صبر کنید …