دانلود کتاب نان و شراب

در این کتاب با یک بحث پرجنب و جوش بین ایدئولوژی سوسیالیسم و اصول مسیحیت روبرو خواهیم شد. در حین روایت داستان، به بحث‌های فلسفی درباره یک مبارزه ضروری یا غیرضروری می‌پردازیم. کتاب نان و شراب اثر ( اینیاتسیو سیلونه ) است.

دانلود کتاب نان و شراب

در یک روز پر آرامش، کشیش پیر در سایه‌ی یک درخت سرو در حومه‌ی باغچه نشسته است. ردای سیاه او، با دنباله سایه‌ی درخت، به دیوار می‌رسد و در آنجا محو می‌شود. خواهرش نیز پشت دستگاه نساجی‌اش مشغول کار است، در حالی که اطرافش پرچین‌های شمشاد و بوته‌های انبوه اکلیل کوهی راه را برای نخ‌های پارچه باز کرده‌اند. دستگاه نساجی با حرکت رو به راست و راست به چپ، تارهای سرخ و سیاه را به هم بافته و آهنگ پای ماشین و صدای حرکت شانه، همه چیز را به زمزمه‌ی موزونی تبدیل می‌کند. بعد از ظهر در یکی از روزهای آخر آوریل، هوا لطیف است و این منظره امیدبخش، آرامش بخش است.
در ذهن، ماکو به سوی راست و چپ حرکت می‌کند. آن‌ها از سمت راست به سمت شهر حرکت کرده و فوراً به کوهستان برخورد می‌کنند. در سمت راست، خط آهن و جاده ملی کشور قرار دارد که از راه قدیمی راه والریا عبور می‌کند و از میان مزارع گندم، سیب‌زمینی، چغندر، لوبیا و ذرت به شهر آوه تزانو می‌رود. این جاده سپس به سمت کوللی دی مونته نان و شراب بووا صعود می‌کند و سپس به سمت نیولی د سرازیر می‌شود. در آخر، تمام جاده‌های دنیا به رم منتهی می‌شود. در سمت چپ، بین تاکستان‌ها و مزارع نخود و پیاز، جاده ایالتی قرار دارد که از پای کوه‌ها شروع شده و در منطقه جنگل‌های درختان قان به پای قلب زمین آبروتز می‌رسد و در نهایت به شهرهای آبادی پسکا سرونی، او پی و الفنا پایان می‌یابد. در حال حاضر، خواهر کشیش ماکو نخ قرمز را در دستگاه انداخته است.
در حاشیه جاده ایالتی، که شبیه به یک رودخانه خشک خورده با پارچگی های پیچ و خم هست، یک زن جوان از روستا با یک کودک در آغوشش، سوار بر اسب کوچکی می آید. جاده به رنگ سفید است و یک مرد روستایی با گاوآهن چوبی و دو اسب‌شان، شیارهای قهوه‌ای رنگ را در زمین را می‌کند. در انتهای دیده شده، یک کامیون پر از سربازان در کنار جاده ملی در حال عبور است، و تمام لوازم آهنی آن همگی در حال تکان خوردن و لق لق زدن هستند و کامیون در احاطه‌ی غبار و خاک فرو می‌رود.
زندگی از منظر باغبانی
کشیش با دقت به شهر باغ نگاه می‌کند، چشمانش به دشت خیره شده است. امروز روز ویژه‌ای است، روزی که دوستان قدیمی‌اش به مناسبت سالگرد تولدش به دیدنش می‌آیند. این دوستان، جوانانی که پس از پایان تحصیل، به سرتاسر جهان پراکنده شده‌اند، همگی در حال آمدن به سمت او هستند؛ برخی از شهر و برخی از کوهستان. در پایین دسته باغ، خانه‌های کوچک روستایی به چشم می‌خورند، این منظومه از خانه‌ها به گفته‌ی معروف، سردار رومی، سراسر به سوی شهر رم ختم می‌شود. وسط این خانه‌های کوچک، میدان کوچکی فرش قلوه‌سنگ آن لای انبارهای علف گم‌شده را فاش می‌کند. در کنار میدان، کلیسای کوچک و قدیمی قرار دارد، و یک پنجره‌ی کوچک و مشبک بر فراز آن به بیرون نگاه می‌کند.
خیابان‌ها و خانه‌ها و میدان کوچک همگی خالی از سکنه به نظر می‌آیند. یک بی‌خانمان با لباس ژنده‌پوش از آنجا عبور می‌کند و بدون توقف ادامه مسیر می‌دهد. یک دخترک از در خانه‌ای بیرون می‌آید. او نگاه می‌کند و سپس پشت پرده‌ای می‌پندارد و شاخه های باز را مشاهده می‌کند. خواهر کشیش به برادرش می‌گوید “شاید بهتر بود اگر شربت تمرهندی خریده بودی و چون جشن تولد تو خوب بود، ریشت هم می‌تراشیدی.” دن بنه دتو در پاسخ می‌دهد.
جشن تولد من واقعا یک فرصت عالی برای جشن گرفتن است. اما این جوانان شربت توت فرنگی را انتخاب کرده‌اند. شربت تمر هندی در بطری از شهر به ما می‌آید، اما ماتالناریکو انواع میوه‌ها و سبزیجات از کوهستان، از جمله توت فرنگی، قارچ، و انگور، به ما می‌آورد. همچنین با واکس کفش، تکمه سردست و ماکارونی‌های زعفرانی هم آماده‌ایم.
در شهر پانتانلا، رنگ موی مادام او انجلینا به شماره ۱۳ و یقه‌های آهاری و محصولات بالا دادن سبیلهای آويخته مارکوتولیو، زابالیونه به شماره ۱۵ و بونیفا تسیو پاتا با سن ۱۶ که معروف به فروشنده پنیر گوسفند، آغوز و پنیر موزارل است، همچنین شیان کالا ۱۷، مردی که از کوهستان هیزم و زغال می‌آورد. اینجا صحنه‌ای رنگارنگ است که دن بنه دتو در آن زندگی می‌کند.

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ما یک موتور جستجوی کتاب هستیم
اگر کتاب شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

کتاب در حال بارگذاری لطفا صبر کنید …