این کتاب داستان زندگی افرادی را به تصویر می کشد که به جزیره شخصی کوچکی در سواحل دوون می روند و در آن جا ماجرایی هایی برای آن ها رغم می خورد.
کتاب و سپس هیچکس نبود ( And Then There Were None ) اثر آگاتا کریستی نویسنده توانمند انگلیسی می باشد.
این کتاب داستان زندگی افرادی را به تصویر می کشد که به جزیره شخصی کوچکی در سواحل دوون می روند و در آن جا ماجرایی هایی برای آن ها رغم می خورد.
کتاب و سپس هیچکس نبود ( And Then There Were None ) اثر آگاتا کریستی نویسنده توانمند انگلیسی می باشد.
دانلود کتاب و سپس هیچکس نبود
قاضی وارگرو که اخیراً بازنشسته شده بود، در واگن درجه یک خود در قطار، سیگاری روشن کرد و اخبار سیاسی روزنامه تایمز را اسکن کرد.
سپس روزنامه را زمین گذاشت و از پنجره بیرون را نگاه کرد. آنها اکنون در سامرست بودند. به ساعتش نگاه کرد و دید که دو ساعت دیگر در دوون خواهد بود.
او تمام آنچه را که در روزنامه ها درباره جزیره هند خوانده بود، در ذهن خود بازگرداند. این جزیره توسط یک میلیونر آمریکایی خریداری شد.
او عاشق قایقرانی و خانه باشکوهی بود که در این جزیره کوچک در سواحل دوون ساخته بود. متأسفانه همسر سوم او یک ملوان فقیر بود و مجبور شد فروخته شود.
در آنجا آگهی های مختلفی در روزنامه ها در مورد فروش جزیره و عمارت اشراف آن درج کرد. به زودی مشخص شد که توسط شخصی به نام آقای اوون خریداری شده است.
پس از این، شایعات زیادی در مورد این جزیره و خانه منتشر شد.
جزیره هند توسط خانم گابریل ترل، ستاره سینما خریداری شد.
روزنامه Bizzy Bee گزارش داد که زن جوان جزیره را برای گذراندن اوقات فراغت خود خریداری کرده است.
یا شاید برای ماه عسل خریده اند. نیروی دریایی این جزیره را تصاحب کرد
از آن برای آزمایش های مخفی خود استفاده کنید! بله، خرید جزیره موضوع بحث بود.
روز به روز!
قاضی وارگرو نامه ای از جیبش درآورد. دست خط نویسنده ناخوانا بود، اما برخی کلمات به طرز عجیبی واضح بودند. لارنس عزیز… سالهاست که خبری از شما ندارم…
باید به جزیره هند بیاییم… جای جذاب… ما حرفهای زیادی برای گفتن داریم… چیزهای گذشته… لذت ببرید طبیعت… ساعت 12:40 بعد از ظهر از پدینگتون… شما را در اوکبریج می بینیم…
نامه با امضای کنستانس لیمینگتون به پایان رسید. قاضی وارگریو حافظه خود را جستجو کرد تا آخرین بار کی خانم کنستانس لیمینگتون را دید. احتمالاً حدود هفت سال پیش بود…
یا شاید هشت سال پیش. پس از آن، او برای لذت بردن از طبیعت، مردم و آفتاب درخشان به ایتالیا رفت. قاضی بعداً فهمید که او از ایتالیا به سوریه سفر کرده است تا آب و هوای گرم تری پیدا کند.
او عاشق آفتاب گرفتن بود. قاضی فکر کرد که کنستانس کولمینگتون فرد مناسبی برای خرید جزیره و پر کردن آن با شایعات خواهد بود. و بعد دیگر کسی نمانده بود.
قاضی با رضایت از استدلال و نتیجه گیری سر تکان داد. و بعد از مدتی خوابش برد. 2 ورا کلیثورن با پنج مسافر دیگر در یک کوپه کلاس سوم نشسته بود. به عقب خم شد و در فکر چشمانش را بست.
امروز در قطار هوا گرم بود! وقتی به ساحل می رسیم هوا خنک تر می شود! او واقعاً خوش شانس بود که این شغل را به دست آورد. قبل از اینکه او وضع مالی خوبی نداشت و تا زمانی که این نامه را دریافت نکرد،
حتی آژانس کاریابی نیز امید خود را برای یافتن شغل مناسب برای او قطع کرده بود، اما اکنون او می توانست از تعطیلات خود نهایت لذت را ببرد. آژانس کار یابی زنان نام و سوابق شما را برای ما ارسال کرده است.
آنها فکر می کنند شما را خوب می شناسند. من خوشحالم که هر حقوقی که بخواهید به شما پرداخت کنم. 8 آگوست.
ما با قطار 12:40 Paddington حرکت خواهیم کرد و در ایستگاه Oakbridge سوار خواهیم شد.
من 5 پوند به هزینه های شما کمک کرده ام.
با احترام
یونانتی اوون. آدرس ابتدای نامه، جزیره هند، استیکلهون، دوون بود. . . . جزیره هند
همه روزنامه ها را بسازید.
تمام شایعات و شایعات پیرامون این خانه به او تقدیم شده است که احتمالا اکثر آنها صحت ندارند. اما شکی نیست که این خانه توسط یک میلیاردر ساخته شده است و این چنین خانه ای است.
و لا کلیثورن که از شلوغی ترم آخر مدرسه خسته شده بود، با خود فکر کرد:
معلم تربیت بدنی در یک مدرسه درجه سه برای او شغل مناسبی نبود.
اگر در مدرسه نمونه کار می کرد خیلی خوب می شد. سپس با خود فکر کرد و احساس کرد که قلبش فرو می رود. “اما او حتی خوش شانس بود که این شغل را داشت،
زیرا مردم معمولاً گزارش های پزشکی قانونی را دوست ندارند”، حتی اگر پزشکی قانونی متوجه شود که هیچ کار اشتباهی انجام نداده است، در این گزارش آمده است که وضعیت روانی او کاملاً سالم است.
بهتر از این نمی شد. علاوه بر این، آقای میلتون، زنان با او مهربان بودند. فقط هوگو (اما او به هوگو فکر نمی کرد. ناگهان با وجود گرمای کوپه لرزید و از رفتن به دریا پشیمان شد.
تصویری جلوی چشمانش ظاهر شد سیریل در حال شنا به سمت صخره ها بود. بالا و پایین … بالا و پایین بالا و پایین، او مطمئناً به موقع او را دنبال نمی کرد … از دریا عمیق …
گرم و آبی … صبح ها در ساحل … هرکسی که می گفت که او را دوست داشتند… او نباید به هوگو فکر می کرد و به مردی که روبه رویش نشسته بود، اخم کرد.
ما یک موتور جستجوی کتاب هستیم
اگر کتاب شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم
کتاب در حال بارگذاری لطفا صبر کنید …