این کتاب خاطرات ثریا اسفندیاری همسر دوم محمدرضا شاه پهلوی را روایت می کند. کتاب کاخ تنهایی اثر ثریا اسفندیاری است.
دانلود کتاب کاخ تنهایی
- بدون دیدگاه
- 121 بازدید
- نویسنده : ثریا اسفندیاری
- دسته : بیوگرافی
- زبان : فارسی
- صفحات : 382
- بازنشر : دانلود کتاب
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : ثریا اسفندیاری
- دسته : بیوگرافی
- زبان : فارسی
- صفحات : 382
- بازنشر : دانلود کتاب
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود کتاب کاخ تنهایی
- کتاب اورجینال و کامل
- این کتاب هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود کتاب کاخ تنهایی
چرا گل رز بوی گل رز را پخش می کند ؟
گلستان عطر دلنشین گلستان را از کودکی می شناسیم
حکمت سال و اعمال آن به ما حیات نمی بخشد .
بنابراین طبیعی است که ما دم بکشیم . خیلی دیرتر
خاطره ها شکل می گیرند … و با تمام غم های گذشته
عطرش خوبه و رنگهاش روشنه . مثل اون عطر گل رز
یا بوی خوش گلستان … این غم گذشت یا لازم است ؟
چگونه می توان کل گذشته را دوباره زنده کرد ؟
من ندارم …
جهان پارسی ها به معنای … سرزمینم من ایران . در سن 4 تا 5 سالگی و حافظه ام بیدار شد . و این هوشیاری یک خانه سفید بسیار بزرگ و قدیمی با ستون های بزرگ روسی بین آنها بود .
قرار بود این اتفاق بیفتد .
فکر می کنم این منزل تعلق داشت به یک پادشاه قاجار . در اطراف آن باغ هایی از یاس قرمز و بوته های خشخاش بود که شاخ و برگ های نرم خود را پخش می کردند و در دوردست درختانی از انواع سرو ، بادام ، گیلاس و سایر درختان میوه احاطه شده بودند .
این اولین دبستان من بود .
خانم الی ، اهل لنانی ، به فرزندان متخصصان آلمانی که به دعوت ایران در کشور بودند ، نوسازی کارخانه را آموزش داد .
مادرم در اصفهان استان شار به پدرم پیوست .
او برلین را ترک کرد و مرا به خانم مانتل سپرد تا به من آموزش دهد . او از من می خواست که زبان او ، آلمانی را بخوانم .
او پیانو می نوازد ، بنابراین طبیعی بود که زبان فرانسه و انگلیسی را یاد بگیرم و پیانو بزنم . وقتی بچه بودم فکر می کردم معلمانی مثل خانم الا همه چیز دنیا را می دانند و هر بچه ای را می شناسند .
در مدرسه ابتدایی او تعداد ما زیاد نبود، شاید شش یا هفت نفر . وقتی تولد ما فرا رسید ، معلممان به ما شکلات و هدایای کوچولو داد . او همه چیز را زیبا و بسیار آراسته ساخته بود … مثل رباس که به معنی سرزمین مادری است … در طول روز یک زن ایرانی به خانه ام آمد تا به من فارسی بیاموزد . او زنی متواضع با سن ناشناخته بود ، مو های خو را را زیر روسری از جنسی گیاهی پیچیده بود و من هرگز لبخند او را ندیدم . اسمش سلطان خانم بود . سلطان خانم هر بار یک ساعت به من یاد داد و در این مدت یاد گرفتم که قلم را روی کاغذ حرکت دهم و علامت بزنم . چپ و راست نقاشی می کردم و فارسی زبان هزار و یک شب پدرم صحبت می کردم .
مادرم در مسکو به دنیا آمد . پدربزرگ او که یک تولید کننده اسلحه بود ، توسط تزار دوم در سال 1860 سفارش داده شد . او برای مدیریت یک کارخانه اسلحه سازی به روسیه دعوت شد .
تا امور آن جا را بدست بگیرد .
پدرش فرانتس کارل در سن پترزبورگ متولد شده بود و رئیس E . G . فاربن در کشور روسیه ، دو صنعت مهم شیمیایی و الکتریکی آلمان . او با دختری آلمانی الاصل اهل بالتیک به نام آلما zolmer بود ازدواج کرد و در نتیجه این ازدواج سه بچه به نام عمویش M . Franz به دنیا آمد .
مادر اوا و خاله bar bara
مادرم و پدرم در طول جنگ جهانی اول با هم زندگی می کردند .
مادربزرگ او به سیبری ، واقع در سارانسک ، در مولداوی بیرون شد . سپس در جریان انقلاب اکتبر به همراه چند خانواده دیگر به غرب فرار کردند . روس ها خانه هایشان را به آتش کشیده بودند، به همین دلیل پیاده رفتند و در جریان معاهده برست لیتوفسک ، یک کمیسر ارتشی آلمانی آنها را نجات داد و به مرزهای کشورهای بالتیک فرستاد .
برلین آنها را مجبور کرد که …
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست