داستان این کتاب درباره پسری است که ساعت ارزشمند پدر خود را بدون اجازه بر می دارد حال او قصد دارد ساعت را به پسر عمویش نشان دهد ، در راه اتفاق های عجیب و غریبی برایش رغم می خورد.
دانلود کتاب کوه های سفید
- بدون دیدگاه
- 159 بازدید
- نویسنده : جان کریستوفر
- دسته : داستان , خارجی
- زبان : فارسی, انگلیسی
- صفحات : 173 + 157
- بازنشر : دانلود کتاب
- ترجمه فارسی و انگلیسی قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : جان کریستوفر
- دسته : داستان , خارجی
- زبان : فارسی, انگلیسی
- صفحات : 173 + 157
- بازنشر : دانلود کتاب
- ترجمه فارسی و انگلیسی قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود کتاب کوه های سفید
- کتاب اورجینال و کامل
- این کتاب هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود کتاب کوه های سفید
ساختمان کلیسا بر روی دهکده ی ما بود و پنج ساعت نیز آنجا قرار داشت . یکی از این ساعت ها متعلق به پدرم بود که روی تاقچه اتاق نشیمن قرار داشت . هر شب پدرم قبل از خواب ، کلید ساعت را از گلدان در می آورد و ساعت را کوک می کرد . یک بار در سال ، ساعت ساز به وسیله قاطری بارکش که سنش خیلی بالا بود لنگان لنگان از شهر به دهکده می آمد و ساعت را به خوبی و با دقت نظافت میکرد ، حسابی آن ها را گریس کاری می کرد و به خوبی تنظیم می کرد . سپس با ما دم کرده و از اخبار شهر و دهکده های سر راه اش حرف می زد . پدرم گاهی اغلب کنایه هایی دربارهٔ شایعات می زد ، اما در شب ها ، صدای مادرم را می شنیدم که همان داستان ها را برایش تعریف میکرد و او بدون شور و شوق و تلاطم زیادی گوش می کرد .
اینجا داستان یک ساعت عقربه ای مچی بسیار کوچک و ویژه از گذشته ی خانوادگی را می خوانید . پدر شخصیت اصلی این داستان ، ساعت مچی کوچکی را با دقت و احترام نگه داشته است . این ساعت نه تنها یک وسیله ی نمایان شدن در مواقع خاص برای پدر بود بلکه برای وی یادآور یک گذشته ی ویژه بود . هر سه سال یک بار ، پدر با ساعت ساز محلی ملاقات میکرد تا از وضعیت آن مطمئن شود . این ساعت به نظر ساعت ساز ، بهتر از هر ساعت دیگری بود ، و این نشان می دهد که برای پدرم ، ارزش بسیار زیادی داشت .
بدنه آن از جنس آهن با کیفیت شبیه فولاد بود، به نحوی که از کیفیت بسیار بالاتری نسبت به آنچه که در کوره های ذوب آلتون تولید می شد ، بود . دستگاه اش هم بسیار مورد توجه قرار گرفت ؛ با وجود پیچیدگی و حرفه ای بودنش ، روی آن ” ضد مغناطیس ” و ” اینکابلوک ” نوشته شده بود . نام دومی ، به نظر می رسید ، باید نام سازنده اش باشد که هفته ی قبل از دیدار ما ، در زمانی که او به عنوان یک ساعت ساز برای ما آمده بود و ساعت قدیمی را برای من ساخته بود ، تصحیح شده بود . اجازه هم به من داده شد تا زمانی که ساعت را نظافت می کرد و حسابی روغن می زد ، به آن نگاه کنم . آن لوکیشن واقعاً مرا جذب خود کرد .
ساعت را گرفتم و با دقت زیادی به آن مشغول شدم . متوجه شدم که کار نمی کند وقعا نمی دانم گویی آن خراب شده است ، اما با این حال باید آن را به خوبی تنظیم میکردم که مثل روز اولش یا شاید بهتر از روز اولش کار کند . با بکارگیری یک مهره خیلی خیلی کوچولو که در یک سوی آن بود ، باید عقربه ها را به خوبی تنظیم می کردم . با چند بار چرخاندن پیچ ومهره ها ، ساعت به درستی کار می کرد و به معنای واقعی کلمه نگرانی من از اینکه پدرم آن را در حالت درستش ببیند ، برطرف می شد . صدای تیک تاک موزون آن را گوش کردم و سپس عقربه ها را تنظیم کردم . با اینکه گیره بند چرمی را به سوراخ آخر به خوبی بسته بودم ، از دستم بیرون می افتاد ، اما در نهایت ساعت در دستم بود کار خیلی سختی است . بعد از به دست آوردن این آرزو ، فکر کردم شاید کار دیگری نیز باقی مانده باشد . حس پیروزی به دلم نشسته است ، اما مهمتر از همه این بود که دیگران هم ببینند آن را در دستان من است .
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست