این کتاب زیبا داستان زندگی مرد سرخ پوستی دیندار و پاک را به تصویر می کشد که اهل خاندان اوگلالا است. کتاب گوزن سیاه سخن می گوید اثر جان ج. نیهارت شاعر و نویسنده آمریکایی می باشد.
دانلود کتاب گوزن سیاه سخن می گوید
- بدون دیدگاه
- 383 بازدید
- نویسنده : جان ج. نیهارت
- دسته : داستان , خارجی
- زبان : فارسی
- صفحات : 270
- بازنشر : دانلود کتاب
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : جان ج. نیهارت
- دسته : داستان , خارجی
- زبان : فارسی
- صفحات : 270
- بازنشر : دانلود کتاب
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود کتاب گوزن سیاه سخن می گوید
- کتاب اورجینال و کامل
- این کتاب هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود کتاب گوزن سیاه سخن می گوید
با فرزند عزیزم که اسمش سیگورد به استراحتگاه پاین ریج آمده بودیم تا یکی از مردان مذهبی که در جریان مسیحیت فعالیت می کردند را پیدا کنیم . می خواستم از شخصی که خودش در آن زمان زندگی میکرد و در جریان این رویداد ها بوده است ، بشنوم ، تا به نحوی عمیق تر باورها و ایده های آن زمان را درک کنم . من سالهاست که بسیاری از افراد مهم و تاثیرگذار اوگ لالاسو و دوستان صمیمی ام را می شناسم ، اما تصمیم داشتم که این بار به صورت مستقیم از منابع اصلی اطلاعات بدست آورم و فقط به گزارش ها و حرفهای دیگران اکتفا نکنم . من نیازمند یک تجربه مستقیم بودم تا بتوانم به عمق مسائل نفوذ کنم نه فقط با شنیدن حرف ها . از جانب نماینده مسئول دفتر گی پاین ریج فهمیدم که گوزن سیاه ، یک کهنه سال در منطقهای دورافتاده و بدون درخت در فاصله تقریبی نوزده مایلی شرق پاین ریج ، در نزدیکی محل صدور و ورد نامه ها در مندرسون زندگی می کند .
من به تازگی مطلع شدم که گوزن سیاه یک سری از بینش های شخصی است ، به عنوان ریچارد واکان وارث فرقه مسیح به حساب می آید . همچنین ، نوهی دیوانهی عموی من دلیرانه به عنوان اصلی ترین قهرمان در کتاب ” سرود جنگ های سرخ پوستان ” تصویر شده است ، و او مسئولیت زيستن خوب را به خوبی ادا کرده است . بنابراین ، پسرم و من تصمیم گرفتیم که به مندرسون برویم تا این پیرمرد را بشناسیم . یک مترجم ما با یک عقاب دیگر دوست شده بود که در منطقه زندگی میکرد و مایل بود با ما به خانهی گوزن سیاه پیدا کنیم . منزل گوزن سیاه در فاصله چهار مایلی از مندرسون واقع بود . جادهای خالی از درخت از میان دشت های زرد به استراحتگاه گوزن سیاه می رسید و این خانه یک کلبه بزرگ بود که به سقف و دیوار هایش چمن های هرز رشد کرده بود .
هنگامی که به آنجا رسیدیم، یک گوزن سیاه بوسیله گورستانهای کاجی ساخته شده برای پناهبردن ایستاده بود. آفتاب در حال نیمه روز بود و هنگامی که ما بع از رفتن آفتاب از خانهاش خارج میشدیم، یک عقاب دیگر با احساس عجیبی به ما نگاه میکرد. پسرم هم احساس مشابهی داشت و من که سالهاست این مرد پیر بزرگ را میشناختم، کاملاً آماده بودم که باور کنم او از آمدن ما آگاه بوده است؛ چرا که او قدرتهای فوقالعادهای داشت. وقتی دستش را گرفتم، به او گفتم که با سرخپوستان اوماها و بسیاری از سوها آشنا هستم و الان آمدهام تا با او آشنا شوم و کمی از گذشته صحبت کنیم. او با لبخندی ظاهر کرد که توافقم را نشان می دهد و به نظر میرسید از حرف من خوشش آمده است. گوزن سیاه برای لحظاتی به زمین خیره شد، چشمانش کمی بسته بود.
اوقاتی فکر میکردم که مرا فراموش کرده است. تمایل داشتم که سکوتش را بشکنم، در آن لحظه پیرمرد سرش را بلند کرد و به یک عقاب دیگر نگاه کرد و به زبان سویی گفت: “در اینجا مینشینم و احساس میکنم که کنارم فردی است که آرزوی آگاهی از دنیای دیگر را دارد. او فرستاده شده است تا از من چیزهایی یاد بگیرد و من نیز از او.” سپس پیرمرد شروع به حرف زدن از تجربههای کودکیاش کرد و من دریافتم که واقعیت او تلاش برای بیدار کردن کنجهای عمیق دلم بود، زیرا نمیتوانست در مجموعه مقدس حضورش، آزادانه حرف بزند. او همواره تصور میکرد که با نگاهی سرزنشآمیز و زیبا، نصف از شگفتیهای جهان را به ما نشان میدهد. من اغلب با بازگویی خاطرات روزهای گذشته، سکوت طولانی او را میشکستم. با عبارات قدیمی قصد داشتم به یادآوری لحظات تاریخی بپردازم، اما او به من با ادب و حساسیت پاسخ میداد. همیشه آشکار بود که عشق واقعی او به مفاهیم دور از این دنیا است.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
لینکدین
پینترست